سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی توباتو
 
قالب وبلاگ
نویسندگان

- خب آخه چرا ناراحتی؟

+ اگه یه ذره راه میومد میتونست تموم نشه

- ولش کن بابا ارزش ناراحتی نداره

+ واسه من داره...

- دقیقا آخرش چی گفت؟

+ گفت نمیخوام من باعث شم که درس نخونی

- تو چی گفتی؟ گفتی ربطی به اون نداره؟

+ آره گفتم هزار بارم گفتم ولی کو گوش شنوا

- دیگه چی گفت؟

+ گفت نمیخواد اذیتم کنه هر وقت دعوامون میشه یا به مشکل میخوریم ناراحت شم،ولی اختلاف همه جا طبیعیه مگه نه؟

- تو چی جواب دادی؟

+ سکوت کردم وقتی نمیخواد بفهمه همه با هم یه سری اختلافا دارن چطوری بهش بفهمونم؟...

- خب پس چرا دیگه ناراحتی تو که هر کاری از دستت برمیومد انجام دادی

+ دلم شور میزنه...فک میکنم ارزش خراب کردن رو نداشت

- خراب کردن ارزش میخواد؟

+ میترسم پشیمون شم

- زندگی همیشه همینه عزیزم بعضی وقتا یکی هست تا فقط بسوزونتت تا یه تجربه بد باشه

+ چرا هر روز از روز قبل بدتر میشم؟

- چون همش بهش فک میکنی

+ نخوامم فکرم کنم خود به خود میره سمتش

- باید سعی کنی ذهنتو با یه چیزی درگیر کنی

+ اصن فکرم سر چیزی نمی مونه نمیتونم اصن

- برات خیلی ناراحتم...چرا خودت نمیخوای خوب شی؟

+ حتی نمیدونم چطوری بخوام

- گوش کن وقتی اونقدر براش مهم نیستی که سریع این وضعو قبول میکنه همون بهتر که تموم بشه

+ دارم خل میشم...

- ذهنتو خالی کن،درس بخون،نذارفکرت بره سمت خاطره هاتون...کسی را دوست بدار که دوستت بدارد حتی اگر غلام درگاهت باشد،دست بکش از دوست داشتن کسی که دوستت ندارد و حتی اگر سلطان قلبت باشد

+ آخه هنوز مطمئن نیستم نداشته باشه

- اگه داشت تحت هیچ شرایطی کوتاه نمیومد

+ میشه با ماشینت از روم رد شی؟

- چرااا؟

+ میخوام یه سال از حافظمو از دست بدم  نمیتونم فراموش کنم

- انقد خودتو ناراحت میکنی زود شکسته میشیا...ولش کن دیگه

+ فک میکنی برام مهمه؟...ممکنه یه روز برگرده؟

- شاید...ممکن یه روز پشیمون شه...

+یه روز؟...تا کی باید سکوت کنم؟

.

.

.


[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 95/10/2 ] [ 8:46 عصر ] [ پارمیدا ] [ نظرات () ]

چی میشه اگه یهویی...تو یکی از اتوبوس های ولگردشهر،همون موقع که دارم خسته ی خسته برمیگردم خونه،جلوم سبز شی...یهو صدام کنی و بگی:

- حواست کجاست؟!!

بعد من بفهمم همه ی این مدت تو خیالاتم داشته میگذشته! آخ ... چی میشه بفهمم خیالاتی شدم که رفتی ، که دیگه نمیبینمت...که دیه قرار نیست با این همه خاطره ی باد کرده رو دستم کل شهر رو با بغض زیر پا بذارم...که دیگه قرار نیست با عکسات حرف بزنم و بگم: من آدمش نیستم ... من آدم نبودنت نیستم.آدم ندیدنت نیستم. چی میشه که بفهمم همش فکر و خیال بوده...

خیالات بوده "جای خالی تو" و ناتوانی من تو پر کردن اون همه جای "واقعا خالی"...

- حواست کجاست؟!

تا کی قراره حواسم پرت باشه؟!

صدام کن...قبل از این که پیاده شم...


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 95/9/22 ] [ 10:50 عصر ] [ پارمیدا ] [ نظرات () ]

چطوری؟ با قضیه کنار اومدی؟ بالاخره تونستی فراموشم کنی؟اوه...یادم نبود از اولش برات مهم نبود بودن و نبودنم...شبا چیکار میکنی؟بدون حرف زدن با من میتونی راحت بخوابی؟...بازم یادم نبود سرت اونقدر شلوغه که یادم نمیوفتی. حتی وقتشو نداری بهم فک کنی...به دل مشغولی هات میرسی؟تا جایی که یادمه همیشه برات در اولویت بودن...اما شاید برات جالب باشه که بدونی من نتونستم کنار بیام...خوب نیستم،به کارام نمیرسم...کنار نیومدم نه به جای خالی نه با خاطره ها... میدونی اعتراف میکنم من باختم... نه فقط یه دوستیه ساده رو...اون که از اولش باخته بودم...اعتقادمو باختم نه به تو...به جای خالی تو... دیگه از اون آدم پر شور و شوق قبلی اثری نیست...یادته میگفتم هر آدمی تا یه جایی تحمل میکنه بعد از اون دکمه احساساتشو خاموش میکنه؟من به اون حد رسیدم...

چیزایی بود که دلم میخاست باهات درمیون بذارم با اینکه یادم بود برام وقتی نداری...خوشحال باش تو تونستی به عنوان یه سلاح کشتار جمعی...یه آدم کاملا متفاوت رو به یکی مثه خودت تبدیل کردی...حالا متاسفانه چه خوشت بیاد چه نه...یکی سه گوشه دنیا هست که همیشه بهت فک میکنه...

فکر کردن به تو...

پنهانی ترین کار زندگیه من...

و تو ...

پنهانی ترین دلتنگی من هستی...

پنهانی ترین لبخند صورتم...

و پنهانی ترین مسبب حالت روزانه ام...

و روز های زیادی است که ساکتم...


[ یادداشت ثابت - سه شنبه 95/9/17 ] [ 9:30 عصر ] [ پارمیدا ] [ نظرات () ]

چه اصرار بیهوده ایست بانو

ریسمان رابطه ای که از هم گسسته شد

هیچ سوزونی قادر به دوختنش نیست

میخواهی گره بزنی؟

بانو جان گره ی ریسمان درست میوفتد

وسط آرزوهایت

ریسمانت را عوض کن...


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 95/9/15 ] [ 8:24 عصر ] [ پارمیدا ] [ نظرات () ]

در دیر مغان آمدم یارم قدحی در دست

مست از می و میخواران از نرگس مستش مست                

در نعل سمند او ، شکل مه نو پیدا                       

وز قد بلند او ، بالای صنوبر پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست         

وز بهر چه گویم نیست باوی نظرم، چون هست

شمع دل دم ساز بنشست، چو او برخاست                 

و افغان ز نظر بازان برخاست،چو او بنشست

گر غالیه خوش بو شد،در گیسوی او پیچید              

ور وسمه کمانش گشت،در ابروی او پیوست

                                            

                                                 باز آی که باز آید عمر شده ی حافظ

                                  هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 95/9/15 ] [ 7:55 عصر ] [ پارمیدا ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 48014